يک روز آخر زندگي
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
يک روز آخر زندگي
نوشته شده در دو شنبه 5 ارديبهشت 1390
بازدید : 2004
نویسنده : امير محمدي


دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود. پريشان شد و آشفته و

عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و

زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد. به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و

گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي، تنها يك روز

ديگر باقي است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن.”

لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز… با يك روز چه كار مي توان كرد؟ …” خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي هزار سال زيسته

است و آنكه امروزش را در نمي يابد هزار سال هم به كارش نمي آيد”، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يك روز زندگي كن.”

او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي درخشيد، اما مي ترسيد حركت كند، مي ترسيد راه برود، مي ترسيد زندگي از لا به لاي انگشتانش

بريزد، قدري ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايده اي دارد؟ بگذارد اين مشت زندگي را مصرف كنم.”

آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگي را به سر و رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد مي تواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال

بزند، مي تواند پا روي خورشيد بگذارد، مي تواند ….

او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد، اما … اما در همان يك روز دست بر پوست درختي كشيد، روي چمن

خوابيد، كفش دوزدكي را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه او را نمي شناختند، سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل

دعا كرد، او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.

او در همان يك روز زندگي كرد. فرداي آن روز فرشته ها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!”

 

زندگي انسان داراي طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن مي انديشيم، اما آنچه كه بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگي آن است. امروز را از

دست ندهيد، آيا ضمانتي براي طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟


:: برچسب‌ها: يک روز آخر زندگي ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: